مباني نظري و پيشينه پژوهش (فصل دو) فرسودگی شغلی
6 - 2 – مبانی نظری متغیرفرسودگي شغلي
تعریف فرسودگي شغلي
مفهوم فرسودگي شغلي براي اولين بار درسال1974 توسط فرودنبرگر معرفي شد . اكنون ، ظهور و رشد اين مفهوم را مرهون زحمات فرودنبرگر در نيويورك وماسلاچ و پانيس وديگران ( 1981 ) دركاليفرنيا مي دانند . فرودنبرگرفرسودگي شغلي را حالتي از خستگي و يا ناكامي مي داند كه به علت از خودگذشتگي فرد وهمچنين روش زندگي او ياارتباطاتي كه منجر به وصول نتيجه دلخواه نمي شود ، بوجود مي آيد . فاربر ( 1983 ) در تعريف فرسودگي شغلي مي نويسد : فرسودگي شغلي سندرمي است مركب از خستگي جسمي و عاطفي كه در نتيجه مواجهه مستقيم ودرازمدت فردبا مردم و در شرايطي كه از لحاظ هيجاني طاقت فرساست ، در وي ايجاد مي شود .
درزمينه تعاريف ارايه شده دررابطه با فرسودگي شغلي ، فاربرنتيجه مي گيردكه كليه متخصصان درتعريف اين پديده دررابطه باچند نكته ، اتفاق نظردارندبه عبارت ديگر ، كليه آنان مي پذيرندكه فرسودگي شغلي به نحوي بازندگي دنياي پيشرفته وبه ويژه به محيط كاري ، مربوط مي شود . تقريبا " كليه متخصصان به طريقي فرسودگي شغلي را دررابطه با تنيدگي شغلي مي دانند . در سال1990 چرنيس نشانگان فرسودگي شغلي را چنين تعريف كرد : كاهش انگيزه دركار ، پاسخ درگيريهاي شديد ، عدم رضايت ، كناره گيري رواني و خستگي عاطفي .
به نظرماسلاچ وجكسون ( 1981 ) فرسودگي شغلي عبارت است ازكاهش قدرت سازگاري فردبراثرعوامل فشارزا ، نشانگان خستگي جسمي وهيجاني . اين نشانگان منجربه ايجاد خودپنداره منفي درفرد ، نگرش منفي نسبت به شغل وفقدان احساس ارتباط با ديگران مي گردد . اين نشانگان ممكن است فردرا به سوي انواع بيماري هاي رواني و جسماني سوق دهد . فرسودگي يك حالت از توان افتادن رواني ، عاطفي و جسماني است كه به دنبال درگيري طولاني مدت با اموري كه بار عاطفي زيادي را طلب مي كنندايجاد مي شود . افرادي كه از اين حالت رنج مي برندعلائمي مانندازبين رفتن توان جسماني ، احساس بي ياوري و احساس نااميدي را ازخويش نشان مي دهندارزيابي آنها از خودشان منفي بوده و نگرش آن ها نسبت به كارشان ونسبت به افرادي كه موقع كار با آن ها سرو كار دارند و حتي نسبت به خود زندگي منفي است . تانگ وينگ ( 2001 )، به نقل از ( سانبول ، 2003 ) فرسودگي رابه عنوان يك تجربه روانشناختی منفي كه واكنش به استرس كاري مرتبط مي باشد تعريف شده است . دوتسچ ( 1984 ، راتليف 1988 ، به نقل از سانبول ، 2005 ) اصلاح تعريف فرسودگي را ( كه با نظر ماسلاچ و جكسون در سال 1986بيان شده ) به اين روش بيان مي كنند : فرسودگي سندرمي از فرسايش احساسي ، زوال شخصيتي ومشكلات شخصي است كه درميان كارمندان روي مي دهد . اين امر ( فرسودگي احساسي ) وابسته به تقاضاهاي فردي خواهدبود ( صالحيان وهمکاران ، 1390 ). به طوركلي ، مي توانيم فرسودگي شغلي رانوعي اختلال كه به دليل قرارگرفتن طولاني مدت شخص درمعرض فشاررواني ، دروی ايجادمي شودونشانه هاي مرضي آن نيز